لی لی چند ماهی است که پدرش را ندیده است.پستچی از مزرعه نامه پدرش را به او می دهد. « اینجا خانه ای اجاره کرده ام. دلم میخواهد در تعطیلات با مادرت پیش من بیایی...»لی لی از خوشحالی بالا و پایین می پرد.. در راه برگشت از مزرعه گل ها به لی لی لبخند می زنند. او هم لانه بلدرچین ها را مرتب میکند و جوجه هایشان را داخل لانه می گذارد.لی لی قبل ز خواب نامه پدرش را دوباره خواند ، چشمانش را بست و به خواب فرو رفت. آن شب لی لی خواب های زیبایی دید...
لی لی چند ماهی است که پدرش را ندیده است.پستچی از مزرعه نامه پدرش را به او می دهد. « اینجا خانه ای اجاره کرده ام. دلم میخواهد در تعطیلات با مادرت پیش من بیایی...»
لی لی از خوشحالی بالا و پایین می پرد.. در راه برگشت از مزرعه گل ها به لی لی لبخند می زنند. او هم لانه بلدرچین ها را مرتب میکند و جوجه هایشان را داخل لانه می گذارد.
لی لی قبل ز خواب نامه پدرش را دوباره خواند ، چشمانش را بست و به خواب فرو رفت. آن شب لی لی خواب های زیبایی دید...