قراربازی در ساعت 3


ترجمه، چاپ و انتشار این کتاب در ایران با اجازه و حمایت شخص آقای ویلهلم توسط انتشارات شورا انجام شده است.

نتي به فرانس گفت:«ما امروز بعد از ظهر، می خواهیم برویم دریاچه و قایق سواری کنیم. آیا تو هم با ما می آیی؟ می خواهیم حسابي بازی کنیم.» فرانس با خوشحالی فریاد کشید: «وای! چه خوب!» نتي گفت: «فقط مواظب باش دیر نکنی. ما ساعت سه حرکت می کنیم.»
امــا وقتــی بــه خانــه رســید مــادرش خیلــی عصبانــی بــود، چــون فرانــس بــاز هــم اتاقش را مرتب نکــرده بــود. مـادر گفـت: «اول بایـد اتاقـت را مرتب کنـی. بعـدش هـم چمن هـا  را کوتـاه کنـی.»
هنگامی که فرانس با کیسه های میوه به خانه برمي گشت، ساعت از سه گذشته بود.
با خودش گفت: وای !حالاچه کار کنم ؟ امـا وقتـی بـه کنـار دریاچـه رسـید، هیچکـس آنجـا نبـود. فرانـس فقـط یـک تکه کاغـذ، در زیـر سـنگی پیـدا کـرد. روی كاغـذ نوشـته شـده بـود:  فرانـس عزیـز، مـا خیلـی منتظـرت ماندیـم، امـا تـو نیامـدی. بـرای همیـن مجبـور شـدیم بـدون تو برویـم. چون نمی دانسـتیم کـه تـو می آیـی یـا نـه؟
خداحافظ. نتي، خرسی و جغد
فرانــس خیلــی ناراحــت شــد و گریــه اش گرفــت...

مشخصات ویژگی ها
نویسنده هانس ویلهلم
مترجم ليلا دياني
نوع جلد کتاب شوميز
قطع کتاب رقعی
تعداد صفحات 28
گروه سنی 7+
شابک 978-964-7890-81-6
تصویرگر هانس ویلهلم
نوبت چاپ
موجود
قیمت :  45,000تومان
        خرید

مجموعه داستان هاي «والدو » براي دانش آموزان سال هاي اول دبستان، به منظور تقویت مهارت خواندن ( PIRLS) و نيز ایجاد فرصت گفت وگوهاي فلسفي چاپ و منتشر
شده است. نویسنده این آثار كه كتاب هایش تاكنون به بيست زبان زنده دنيا ترجمه شده است؛ مفاهيمي مانند عشق به هم نوع، دوستي و ارتباط سالم و بسياري از موضوعات
اخلاقي و معنوي را با زباني كودكانه، در قالب داستان هایي لطيف و با تصاویري جالب مطرح كرده است.


ترجمه، چاپ و انتشار این کتاب در ایران با اجازه و حمایت شخص آقای ویلهلم توسط انتشارات شورا انجام شده است.

نتي به فرانس گفت:«ما امروز بعد از ظهر، می خواهیم برویم دریاچه و قایق سواری کنیم. آیا تو هم با ما می آیی؟ می خواهیم حسابي بازی کنیم.» فرانس با خوشحالی فریاد کشید: «وای! چه خوب!» نتي گفت: «فقط مواظب باش دیر نکنی. ما ساعت سه حرکت می کنیم.»
امــا وقتــی بــه خانــه رســید مــادرش خیلــی عصبانــی بــود، چــون فرانــس بــاز هــم اتاقش را مرتب نکــرده بــود. مـادر گفـت: «اول بایـد اتاقـت را مرتب کنـی. بعـدش هـم چمن هـا  را کوتـاه کنـی.»
هنگامی که فرانس با کیسه های میوه به خانه برمي گشت، ساعت از سه گذشته بود.
با خودش گفت: وای !حالاچه کار کنم ؟ امـا وقتـی بـه کنـار دریاچـه رسـید، هیچکـس آنجـا نبـود. فرانـس فقـط یـک تکه کاغـذ، در زیـر سـنگی پیـدا کـرد. روی كاغـذ نوشـته شـده بـود:  فرانـس عزیـز، مـا خیلـی منتظـرت ماندیـم، امـا تـو نیامـدی. بـرای همیـن مجبـور شـدیم بـدون تو برویـم. چون نمی دانسـتیم کـه تـو می آیـی یـا نـه؟
خداحافظ. نتي، خرسی و جغد
فرانــس خیلــی ناراحــت شــد و گریــه اش گرفــت...

;